مسأله آزادی و یا مجبور بودن انسان از مسائل دیرینهای است که در تمام تمدّنا به صورت یک مسألهء شاخص و بارز مطرح بوده و علاقهء نوع انسانها هر چند تفکّرات فلسفی ممتد و عمیقی نداشتند،به سوی آن کشیده شده است،و-لذا-مسأله سرنوشت در قصّهها و داستانهای کهن نقش فعّالی دارد،و شعراء و سرایندگان از آن به عنوان یک عامل مرموز و ناپیدا بهره میگیرند،طبعا مسألهای که از چنین ویژگی برخوردار است،نمیتواند از آن تمّدن خاصی باشد.
اگر پس از طلوع خورشید اسلام در اندک زمانی مسألهء آزادی و یا مبجور و مقهود بودن انسانها مطرح گردید و دو قطب مخالف را به عنوان تفویضی و جبری پدید آورد و موجب طرح بسیاری از مسائل بلند فلسفی گردید،قبلا همین مسأله،در فلسفهء یونانی،هم در حکمت نظری و هم در حکمت عملی به گونهای مطرح بود.
چون از نظر حکمت نظری بحث در عوالم هستی،منجر به بحث دربارهء افعال انسانها میشود،طبعا شیوهء صدور فعل هر انسانی از خود او،از دیدگاه فلیسوفان یونانی به دور نمیماند،و از نظر حکمت عملی که فضائل اخلاقی و یا نقطه مقابل آن(رذائل اخلاقی)در آن مطرح میباشد،هر نوع اظهار نظر در این مورد،بدون تحدید ازادی و یا مجبور بودن انسان، امکانپذیر نبود از این جهت فلاسفه یونانی در هر دو قلمرو از جبر و اختیار انسانها بحث مینمودند،و اندیشههای فلسفی خود را در یکی از دو قالت میریختند،هر چند صورت گستردهء افکار آنان در ترجمههای موجود،در اختیار ما نیست.
اصولا مسائل فلسفی بر دو نوع است:بسیاری از آنها از آن متفکران بزرگ است که خود طراح آنها بوده و مبادی و دلائل و نتائج،همگی مربوط به خود آنها میباشد.
مثلا قاعدهء الواحد لا یصدر منه الاّ واحد(از علت بسیط جز یک چیز صادر نمیگردد)و یا مسألهء ارتباط حادث به قدیم از مسائل پیچیدهء فلسفی است که فقط عقاب اندیشهء فیلسوفان بزرگ،به شکار آن موفق میگردد،و تودهء مردم را از آن بهرهای نیست و مرغ فکر آنان به سوی آن،به پرواز در نمیآید.
در حالی که برخی از مسائل فلسفی،در سطحی برای نوع مردم مطرح میباشد و همه مردم میخواهند از دلائل و نتائج آن آگاه گردند،اتفاقا مسألهء سرنوشت و به اصطلاح،آزاد و مجبور بودن اسنان از این مقوله است و هر انسانی که بهرهای از تفکّر دارد،مایل است از طرّاح زندگی خود آگاه گردد و بداند که نقشهء زندگی انسانها7به دست خود آنها ترسیم میگردد،و یا طراح و برنامهریز،کس دیگر است و او فقط روی خطوط از پیش ترسیم شده گام برمیدارد و راه میرود؟.
چون بحث پیرامون تاریخ پیدایش این مسأله،احتیاج به فرصت زیاد دارد و آخر الامرهم به جائی نخواهد رسید،چه بهتر که محور بحث خود را پیرامون عقائد مشرکان دربارهء افعال انسان،به هنگام نزول قرآن قرار دهیم.
برخی از آیات قرآن به روشنی گواهی میدهد که گروهی از مشرکان و یا همگی آنان،کردارهای خود را از طریق جبر،علم پیشین الهی و ارادهء دیرینهء او تویجه کرده و میگفتند:
پسرتش بتان خواسته و پرداخته خدا است و اگر او نمیخواست ما هرگز به شرک آلوده نمیشدیم چنانکه میفرماید:
و سیقول الّذین اشرکوا لو شاء اللّه ما اشرکنا و لا آباؤنا و لا حرّمنا من شیء...2
به زودی گروه مشرکین گویند:اگر خدا نمیخواست ما(در مقام پرستش)دیگری را شریک او قرار نمیدادیم و چیزی را حرام نمیکردیم.
خداوند متعال در ذیل آیه به شدّت این نوع استدلال را رد کرده و میفرماید:
کذلک کذّب الّذین من قبلهم حتّی ذاقوا بأسنا قل هل عندکم من علم فتخرجوه لنا ان تتّبعون إلاّ الظّنّ و ان انتم إلاّ تخرصون.
پیشینیان نیز مانند آنان دروغ گفتند تا عذاب ما را چشیدند،بگو ایا برای این مطلب سند و دلیلی دارید؟آن را به ما ارائه دهید ولی شما جز از ظن و گمان از چیز دیگری پیروی نمیکنید.
اندیشهء جبر مشرکان نه تنهای در این آیه منعکس است،بلکه در آیات دیگر نیز به گونههای منعکس است،آنجا که میفرماید:
و اذا فعلوا فاحشة قالوا وجدنا علیها آباءنا و اللّه امرنا بها قل انّ اللّه لا یأمر بالفحشاء اتقولون علی اللّه ما لا تعلمون3.
هر گاه کار زشتی انجام دهند میگویند ما نیاکان خود را بر این(راه)یافتیم و خدا به آن امر کرده است،(در پاسخ گفتار باطل آنان)بگو خدا بر کار زشت فرمان نمیدهد آیا آنچه را که نمیدانید به خدا نسبت میدهید؟
از این آیات استفاده میشود که مشرکان عصر رسالت،کارهای خود را از طریق تعلّق ارادهء خدا بر آنها،توجیه میکردند.
بدیهی است اندیشهای که بر جامعهای مدّتها حکومت کند،به این زودی ریشهکن نمیگردد-از این جهت-در گفتار برخی از صحابه پیامبر(ص)نمونههائی از«جبر»دیده میشود که برخی را تاریخ ضبط کرده است:
1-عبد اللّه بن عمر میگوید:مردی بر ابی بکر وارد شد و سئوال و جوابی به شرح در زیر میان آن دو انجام گرفت:
مرد عرب:آیا عمل زشتی مانند«زنا»به تقدیر الهی انجام میگیرد؟
خلیفه:آری!
مرد عرب:اگر چنین است پس چرا مجازات میکنی؟
خلیفه:آری ای فرزند انسان کثیف،اگر کسی همراهم بود دستور میدادم که بینی ترا نرم کند4.
آن عرب ساده لوح در ضمیر خود با یک محاسبه سرانگشتی دریافته بود که تقدیر و مجازات با اصل عدل و داد سازگار نیست و پس از قبول عدل یکی از دو اصل را باید بپذیریم یا قضاء و قدر یا مجازات و شکنجه و جمع میان این دو امکانپذیر نیست و چون خلیفه توانایی پاسخ به سئوال او را نداشت،به پرخاشگری برخاست و او را تهدید کرد که از پرسش خود دست بردارد.
تقدیر در اندیشهء سائل و خلیفه،همان جبر الهی است که با مجازات و شکنجه قانونی، سازگار نیست،اگر مقصود،تقدیر ساده بود با مجازات منافاتی نداشت و سئوالانگیز نیز نبود.
و این حاکی است که جبریگری هنور بر افکار صحابه و یا برخی از آنان حاکم بوده و ریشهکن نشده بود.
2-واقدی در مغازی در تشریخ نبرد حنین،فرار مسلمانان را یادآور میشود و میگوید:
ام حارث انصاری میگوید:عمر بن خطاب را در حال«هزیمت»و شکست دیدم،به او گفتم:این چیست؟عمر در پاسخ گفت:فرمان خدا است5.
امویها از اندیشهء جبر به عنوان ابزار تسلّط بر جامعه،حمایت نموده و در ترویج آن کوشش میکردند و آن را مایهء بقاء حکومت خود میدانستند،و از این طریق تودهء گرسنه و برهنه را از انقلاب و یورش بر حکومت بازمیداشتند و آشکارا میگفتند:
آنچه در جامعهء ما میگذرد،همگی تقدیر الهی است و کسی را جای اعتراض بر حکم و تقدیر او نیست،و اگر انسانی کاخنشین و انسانی دیگر خاکنشین است،هم یمربوط به تقدیر الهی است و کسی را یارای مقابله با قضاء و قدر او نیست.
تاریخ در این مورد نمونههائی را یادرآور شده که برخی را منعکس میسازیم:
1-ابو هلال عسکری میگوید:
نخستین کسی که اندیشید ارادهء خدا بر افعال انسان در خیر و شرّ و زشت و زیبا تعلّق گرفته است،معاویه بود6.
شکی نیست که هیچ پدیدهای در جهان بدون خواست خدا انجام نمیگیرد و در قلمرو سلطنت او،سلطان دومی وجود ندارد،که منهای خواست خدا،کاری را صورت دهد و گرنه به خاطر حفظ اصل عدالت خدا به شرک گرائیده و به انسان در حوزه افعال خویش،استقلال و استغناء بخشیدهایم.مشروح این بحث را در فصول آینده خواهیم نگاشت.
قرآن این حقیقت را در ضمن آیه کوتاهی بیان کرده و میگوید:
و ما تشاؤن الاّ ان یشاء اللّه انّ الله کان علیما حکیما7.
خواستار چیزی نمیباشید مگر آنچه را که خدا بخواهد،همانا خداوند بسیار دانا و حکیم است.
با اعتراف به این اصل فلسفی و قرآنی،یادآور میشویم که:تعلّق اراده خدا بر افعال بندگان به صورتی است که آنان را در مقام عمل،مقهود و مجبور نمیسازد و به حریّت و آزادی آنها آسیبی نمیرساند.
تفسیر ارادهء خدا به این صورت که در آن،جای پائی برای حریت و ازادی جامعه و افراد باقی بماند مورد نظر معاویه نبود،زیرا او نه فیلسوف بود که به تحلیل آن بپردازد،نه در مقام تفسیر آیات قرآن بود که از آن حمایت نماید،او به دنبال اصلی بود که بر پایهء حکومت او قدرت و نیرو بخشد و دهان معترضان و دست و پای پرخاشگران را کاملا ببندد و به وضع حکومت ثبات دهد،از این جهت تقدیر در سخن او،کاملا با جبر مساوی بود.
2-هنگامی که معاویه،فرزند خود یزید را به عنوان خلیفهء مسلمانان پس از خویش نصب کرد و از طریق تهدید و تطمیع،از برخی از انصار و مهاجر برای او بیعت گرفت، مورد اعتراض«ام المؤمنین»عائشه قرار گرفت،که چرا به چنین کاری دست زد،او در پاسخ عائشه گفت:خلافت«یزید»تقدیر الهی است و بر بندگان او در امور خود اختیاری نیست8.
3-آنگاه که معاویه از جانب«عبد اللّه بن عمر»دربارهء خلافت یزید مورد بازخواست قرار گرفت به همین اصل متوسّل گردید و گفت:
من ترا از اینکه شق عصا کنی و در میان مسلمانان تفرقه بیفکنی و خون آنان را بریزی، باز میدارم،کار یزید،قضائی از قضاهای خدا بود و بندگان دربارهء کارهای خود اختیاری ندارند.
4-دکتر احمد محمود صبحی مصری در کتاب نظریة الامامة مینویسد:
معاویه نه تنها میکوشید از طریق قدرت مادی بر سلطه خود قدرت بخشد،بلکه در این راه از ایدئولوژی دینی کمک میگرفت و میگفت:
مردم،من با«علی»در مسأله خلافت،به نزاع و محاکمه برخاستم و خدا به حقانیّت من داوری کرد،(و او در جنگ مغلوب شد و از جهان رفت و من زمام خلافت را به قضاء الهی به دستم گرفتم).معاویه هنگامی که خواست برای فرزند خود یزید از مردم حجاز بیعت بگیرد اعلان کرد که خلافت او قضاء الهی است و مردم در کارهای خویش اختیاری از خود ندارند،و او پیوسته در اذهان،این فکر را پرورش میداد که آنچه خلیفه به آن،فرمان دهد هر چند بر خلاف دستور الهی باشد،تقدیری است که بر بندگان مقدّر شده است و چارهای از آن نیست9.
5-جنایتکار زمان اموی،فرزند«سعد وقاص»آنگاه که فلرزند پیامبر را با آن وضع فجیع و رقّتبار در سرزمین کربلا شهید کرد،مورد اعتراض عبد اللّه بن مطیع عدوی قرار گرفت و به او گفت:حکومت ری را بر کشتن پر عموی خود مقدّم داشتی؟عمر بن سعد در پاسخ گفت: این کار از جانب خدا مقدّر شده بود و من قبلا حجت را بر پسر عموی خود تمام کردم،او از پذیرش نظر من ابا نمود10.
رژیم اموی در طول زمان سلطهء خود بر امّت اسلامی از اشاعه اندیشهء قدر که به معنی سلب حریت و آزادی از انسانها در سرنوشت خود میباشد،کوتاهی نکرد.و مخالفان را با تهدید از میدان به در میکرد.
(به تصویر صفحه مراجعه شود)6-حسن بصری(ت 22-م 110 هجری)از شخصیتهای برجسته عصر خود بود که در وعظ و خطابه و ارشاد،فرد بنامی بشمار میرفت و به تقدیر و سرنوشت مورد علاقهء سلطه اموی عقیده نداشت و آن را انکار میکرد،شخصی به نام«ایوب»او را از مخالفت با عقیدهء سلطان بر حذر داشت و او نیز قول داد که دیگر در این مورد،سخن نگوید.
(به تصویر صفحه مراجعه شود)7-محمد بن اسحاق مؤلف سیرهء نبوی که سیرهء ابن هشام خلاصهای از آن است، متهم به مخالفت با تقدیر شد و با چند ضربهء شلاق تادیب گردید11.
(به تصویر صفحه مراجعه شود)8-معبد جهنی از استاد خود«حسن بصری»پرسید چرا«بنی امیّه»به مسألهء قضا و قدر تا این حد اهمیّت میدهند و به آن استناد میجویند،استادش در پاسخ گفت:آنان دشمنان خدا هستند،به خدا دروغ میبندند.
(به تصویر صفحه مراجعه شود)9-انحصارطلبی سبب شد که گروهی به شکایت و اعتراض برخیزند،و رفاه امیوان و بیچارگی و بدبختی افراد دیگر را به رخ حکومت بکشند،در این موقع مأموران سلطه، وضع حاکم را از طریق تقدیر الهی توجیه نموده و این آیه را تلاوت میکردند:
و ان من شیء الاّ عندنا خزائنه و ما ننزّله الاّ بقدر معلوم(حجر/21).
چیزی نیست مگر اینکه خزینههای آن نزد ما است و آن را به اندازهء معینی فرو میفرستیم.
مردی به نام احنف بن قیس به خود جرأت داد و چنین گفت:
خدا روزی بندگان را به طور عادلانه میان آنان تقسیم کرده است این شما امویان جبّار هستید که میان آنان و ارزاقشان حائل شدهاید12.
-ابن المرتضی در طبقات المعتزلة میگوید:
مذهب جبر،در زمان حکومت معاویه و ال مروان در میان مسلمانان گسترش یافت و این یک اندیشهء نوظهوری است که مستند به امویها است که روش آنان خدا پسندانه نیست13.
در این جا برای توضیح گفتار باید گفت:مسألهء جبر به یکی از دو صورت مطرح بود:
1-به صورت یک اندیشهء منهای سیاست.
2-به صورت یک مذهب رسمی.
آنچه در زمان امویان رخ داد،همان دوّمی بود وگرنه اصل اندیشهء جبر در میان مشرکان پیش از اسلام بوده و گاهی نیز در افکار و اندیشهء برخی از صحابه جوانه میزد.
اگر سلطهء اموی در اشاعهء اندیشهء جبر موفق بود ولی در برابر آنان علی(ع)و علویان و دیگر مسلمانان بدور از سیاستهای وقت،اندیشهء اختیار و آزادی بشر را در اعمال و سرنوشت خود،در میان جوامع اسلامی رواج داده و به شدت از جبریگری انتقاد مینمودند.
اندیشهء ازاد بودن انسان نه به معنی نفی قضاء و قدر الهی است که هیچ مسلمان آشنا به قرآن و حدیث نمیتواند ان را انکار کند و نه به معنی تفویض و وانهادگی و به خود واگذرای انسان است و این نوع تفسیر برای اختیار که معتزله بر آن گرویدهاند،عکس العمل عقیده به جبر بود که امویان و برخی از خلفاء عباسی در ترویج آن میکوشیدند،بلکه عقیده به اختیار،در عین عقیده به تقدیر و در عین عقیده به وابستگی انسان به خدای واجب(در وجود و فعل) میباشد و مشروح این بحثها در آینده خواهد آمد.
هر چند بر گروهی از پیشگامان اختیار و پرچمداران مخالفت با جبر،در عصر خود و پس از درگذشت،بر چسب انکار قضاء و قدر یا وانهادگی انسان به خود زدند ولی با توجه به اینکه طرفداران جبر،همه نوع وسیله تبلیغ در اختیار داشتند و به خاطر دوری از تقوا،از نثار تهمت خودداری نمیکردند،میتوان گفت این گروه به خاطر پافشاری در نظریهء اختیار و آزادی انسان7قربانی چنین تهمتها شدند،زیرا بسیار بعید است که در یک محیط اسلامی-در آغاز قرن دوّم اسلامی که هنوز مکاتب فلسفی و کلامی به صورت منظم پیریزی نشده بود- گروهی پیدا شوند که منکر اصل قضاء و قدر گردند و یا انسان را موجود وانهادهء به خود و واگذار شده به خویش و بینیاز از خدا در افعال خود،بیندیشند.
اینک برای آشنائی با پیشگامان اندیشهء اختیار-که اساس برنامههای مربوط به سعادت و خوشبختی انسان و رمز و نفوذ تعلیم و تربیت است-اسامی برخی از آنان را در این جا میآوریم:
1-معبد جهنی:وی شاگرد حسن بصرزی است و گفتگوی او را با استادش قبلا یادآور شدیم،ترجمهنگاران او را متّهم به نفی تقدیر نموده و یادآور شدهاند که او این اندیشه را از یک فرد نصرانی اخذ نموده است ولی به نظر میرسد که این گفتار،اتّهامی بیش نباشد.
ذهبی دربارهء او میگوید:صدوق فی نفسه(فرد راستگوئی است)ابن معنی او را توثیق کرده و در نبرد با حجاج،کشته شد14.
2-غیلان بن مسلم دمشقی:او علم کلام را از فرزند محمد حنفیه به نام حسن آموخت و به خاطر برافراشتن پرچم مخالفت با امویان در دوران«هشام بن عبد الملک»کشته شد15.
3-واصل بن عطاء(ت 80-م 131)وی علم کلام ار از فرزند دیگر محمد حنفیة به نام عبد اللّه آموخت،و در مسألهء حکم مرتکب کبیره با حسن بصری مخالفت کرد،و از حلقهء درس او جدا گردید و از آن روی،لقب اعتزال به خود گرفت،و به شاگردان او لقب معتزله دادند.
اینها اسامی برخی از پرچمداران اصل اختیار،در اواخر قرن اول و اوائل قرن دوم است و آنچه میتوان به آنان نسبت داد،مسألهء مخالفت با جبریگری است،نه مخالفت با قضاء و قدر و نه مسألهء وانهادگی انسان به خود و اگر پس از مرور زمان در مکتب اعتزال،اندیشهء وانهادگی انسان به خویش پرورش یافت،نمیتوان آن را به این افراد نسبت داد،زیرا مکتب اعتزال روز نخست،دارای اصول و ضوابط خاصی نبود بلکه به مرور زمان بر اصول آن افزوده شد و در زمان جابائیان(ابو علی و ابو هشام)که از شخصیتهای بر جستهء معتزلة در اوائل قرن چهارم میباشند،به صورت یک مکتب کامل در آمد.
و اگر ابن المرتضی در کتاب طبقات المعتزلة افراد یاد شده را از مشایخ معتزله شمرده،به خاطر وحدت نظری است که این گروه در نفی جبر با همهء ائمهء اعتزال دارند وگرنه نمیتوان گفت:اصول معتزله که در قرن سوم و چهارم انسجام یافت در اندیشهء این گروه جای گرفته بود.
به خاطر همین اصل،«ابن المرتضی»در«طبقات المعتزلة»،امیر مؤمنان و فرزندان او را از پایهگذاران مکتب اعتزال معرفی کرده است،در حالی که روشن است مقام امام و انظار او با آنچه که معتزلهء اواخر میگویند تفاوت بارز و روشنی دارد.
آری به گواه تاریخ،مشایخ پیشین اعتزال دو اصل اساسی خود را از خطبههای امیر مؤمنان اخذ کردهاند،این اصل عبارت است از:
1-عدل خدا و تنزیه او از ظلم
2-توحید و تنزیه او از تشبیه به مخلوق
و اگر سخنان امام در این مورد نبود،این گروه رابطهای با این دو اصل پیدا نمیکردند و در سایهء اصل نخست بود که بر اختیار و نفی پافشاری کردند و آن را مخالف عدل خدا دانستند و در سایهء اصل دوم بود که در طریق نفی«جهت»و«تجسّم»و«حرکت»و«اعضاء»از خدا کوشیدند و با اهل الحدیث که غالبا گرایشهائی به تجسّم داشتند،به مخالف برخاستند و از قدیم الایام گفتهاند:
الجبر و التشبیه امویان،و العدل و التوحید علویان در لسان هیچ یک از صحابهء پیامبر(ص)مسألهء اختیار و اینکه قضاء و قدر تأثیری در اختیار انسان نمیگذارد،مانند امام علی(ع)مطرح نشده است و امام به هنگام بازگشت از صفین گفتگوئی با یکی از یاران خود دارد که فشردهء آن را در اینجا و گستردهء آن را در محل خود نقل خواهیم کرد.
از امام سئوال میکند:
اکان مسیرنا الی الشّام بفضاء من اللّه من قدر؟
آیا سفر ما به شام به حکم قضاء الهی و تقدیر او بود؟
امام در پاسخ او-در حالی که اصل تقدیر را صحیح میداند و آن را منافی با اختیار نمیاندیشد-میفرماید:
لعلّک ظننت قضاء لازما و قدرا حاتما و لو کان ذلک لبطل الثّواب و العتاب و سقط الوعد و الوعید16
تو گمان کردی که قضاء و قدر الهی به صورت یک تقدیر لازم و الزامی است اگر چنین باشد پاداش و کیفر وعده و وعید باطل میگردد.
ابن المرتضی در طبقات المعتزلة،از گروهی از صحابه،سخنانی نقل میکند که همگی حاکی از اصالت نظریهء اختیار و مردود بودن مسألهء جبر است و برای تکمیل بحث به صورت اختصار نقل میکنیم:
1-فردی را که دزدی کرده بود نزد خلیفهء دوم آوردند او از دزد سئوال کرد که چرا مرتکب دزدی شدهای؟سارق در پاسخ گفت:قضی اللّه علیّ،یعنی این عمل بر اساس قضاء الهی از من صادر شده است،خلیفه دستور داد تا دست او را قطع کرده و چند ضربهء شلاق هم به او بزنند و هنگامی که از علت این حکم سئوال شد گفت:قطع کردن دست به خاطر سرقت و دستور شلاق به خاطر دروغی است که به خدا نسبت داد(چون گفت عمل دزدی به خاطر قضاء الهی بوده است).
2-به عبد اللّه بن عمر گفته شد برخی افراد،مرتکب کارهای ناپسندی چون زنا، شرب خمر،دزدی و قتل نفس شده آنگاه میگویند این کارها در علم ازلی الهی،ثابت بوده و بنا بر این ما را چارهای جز انجام آنها نبوده است،«عبد اللّه بن عمر»از این سخن به خشم آمده گفت:
سبحان اللّه العظیم،علی الهی به این افعال تعلق داشته است،لکن آنا را بر انجام آنها مجبور نکرده است و سپس اضافه کرد که پدرم از رسول خدا(ص)روایت کرد که تعلق علم خداوند به افعال نسان مانند آسمان و زمین است پس همانگونه که کسی را یارای خروج از آسمان و زمین نیست از علم الهی هم خارج نتواند شد و همانگونه که آسمان و زمین شما را مجبور به ارتکاب گناه و به کارهای ناشایسته نمیکند،علم الهی هم موجب سلب اراده و اختیار و مجبور شدن انسان در انجام گناه نمیگردد17.
تا این جا توانستیم چهرهء مسأله را در عصر رسالت و قرن نخست و اوائل قرن دوم ترسیم کنیم اکنون لازم است به سیر تاریخی مسأله در اعصار بعدی بپردازیم.
اگر چه حکومت امویان در گسترش جبر در میان مسلمانان عامل مؤثّری بشمار میرود، ولی علت گسترش،منحصر به آن نبوده،بلکه عامل دیگری در این مورد از تأثیر بیشتری برخوردار میباشد،و آن احادیث قدر است که در میان مسلمانان به صورت احادیث نبوی شایع گردید و قرن دوم اسلامی که عصر تدوین حدیث است،شاهد پخش آن میباشد.
احادیث قدر،کوچکترین تفاوتی با قول به جبر ندارد،و برای آگاهی نمونههائی را نقل میکنیم و در بخش قضاء و قدر از نظر قرآن و حدیث پیرامون آنها گفتگوی گستردهای خواهیم داشت.
(به تصویر صفحه مراجعه شود)1-مسلم در صحیح خود نقل میکند:فرشتهای که مأمور نطفهها،در رحم مادر است،عرض میکند خدایا این فرد شقی است یا سعید،آنگها نوشته میشود و کردار و اجل و روزی او ثبت میگردد،و نامهء زندگی،پیچیده میشود،نه بر آن افزوده میگردد و نه از آن کاسته میشود18.
(به تصویر صفحه مراجعه شود)2-باز مسلم نقل میکند:آنگاه که خدا انسان را در رحم مادر آفرید،او را شقی و یا سعید میآفریند و هیچ انسانی نیست مگر آنکه جایگاه او در ازل در بهشت و یا دوزخ نوشته شده و شقاوت و بدبختی او تعیین گشته است19.
(به تصویر صفحه مراجعه شود)3-بخاری نقل میکند خدا فرشتهای را برمیانگیزد و دربارهء چهار موضوع به او دستور میدهد،روزی،اجل،شقاوت و سعادت،به خدا سوگند هر یک از شما مرتکب عملی میشود که اهل آتش آن را انجام میدهند،و به اندازهای پیش میرود که میان او و آتش بیش از یک ذراع فاصله نمیباشد،در این موقع تقدیر الهی سبقت میگیرد و این مرد،کار اهل بهشت را انجام میدهد و وارد بهشت میشود،بر عکس،گاهی انسان،عمل اهل بهشت را انجام میدهد به گونهای که میان او و بهشت بیش از یک یا دو ذراع فاصله نمیباشد،در این لحظه،تقدیر،بر عمل پیشی میگیرد و او کاری از کارهای دوزخیان انجام میدهد و وارد دوزخ میشود20.
این سنخ از احادیث در صحاح و مسانید،بیش از آن است که در اینجا نقل شود، شکی نیست که اگر مضامین اینها را تصدیق کنیم جز جبر نتیجهء دیگری عاید ما نمیشود، زیاد مفاد و مضمون آنها این است که قضاء و قدر به قدر سرنوشتساز است که هر گاه انسان در یک قدمی دوزخ یا بهشت قرار گرفت و میرفت که از اهل یکی از آن دو بشود،قدر به عنوان یکی عامل سرنوشتساز و تعیین کننده از آن نقطه حرکت کرده و مسیر او را عوض میکند،و او را وارد جایگاهی میسازد که برای آن آفریده شده است،چقدر زیبا و شایسته بود در نقل این احادیث،اصلی رعایت میشد و آن عرضهء احادیث بر قرآن بود تا محدثان اسلامی پس از نقل و ثبت در کتب حدیثی،در صورت مخالفت،از پذیرفتن مضمون آن معذور باشند.
آیا میتوان گفت این روایات با قرآن مطابق؟در حالی که قرآن خود بشر را مسئول سرنوشت خویش و تعیین کننده آن میداند،و خدا را هدایتگر و نشان دهندهء راه سعادت و شقاوت،چنانکه میفرماید:
إنّا هدیناه السّبیل امّا شاکرا و امّا کفورا
(سورهء دهر آیهء 3).
ما طریق حق و باطل را به انسان ارائه دادیم(او با کمال آگاهی و اختیار در مقابل نعمتهای الهی)شکرگزار و یا در مقابل آن کفران میورزد.
و باز میفرماید:
قل ان ضللت فانّما اضلّ علی نفسی و ان اهتدیت فبما یومی الیّ ربّی انّه سمیع قریب
(سوره سبأ آیهء 50).
بگو اگر گمراه شدم بر ضرر خویش گمراه شدهام و اگر هدایت یابم بخاطر چیزی است که خدایم بر من ابلاغ میکند،او شنوا و نزدیک است.
در این آیه،کاملا ضلالت،از آن خود بشر،دانسته شده،نه از آن تقدیر خدا به طوری که اگر انسانی در یک قدمی بهشت قرار گرفته باشد.فورا به خاطر تحکیم قدر به وادی ضلالت کشیده شود.
در اینجا نکتهای شایان توجه است و آن اینکه بیشتر غربیان،اسلام را به عنوان آئین جبر معرفی کردهاند و گاهی پیشرفت اسلام را از این طریق تفسیر میکنند که سربازان اسلام مجهّز به عقیده جبر بودهاند.
علت چنین تفسیر و چنین نسبت،مطالعهء کتابهای کلامی اشاعره است که به طور گسترده در گوشه و کنار ممالک اسلامی در دسترس است و در این کتابها هر چند نظریهء جبر مردود شناخته شده است و نظریهء کسب مطرح گردیده،لکن حقیقت کسب همانگونه که برخی از محققان کلام اشعری اعتراف کردهاند،چیزی جز جبر نیست.21
برای آنکه این گفتار خالی از سند نباشد جملهای را که نویسندهء معروف آمریکائی به نام«واشنگتن اورنگ»در کتاب خود آورده است در اینجا یادآور میشویم،وی در کتابی که دربارهء پیامبر(ص)انتشار داده است چنین مینویسد:
محمد برای پیشرفت امور جنگی خود،از این قاعده استفاده کرده،زیرا به موجب این قاعده،هر حادثهای که در جهان رخ میدهد،قبلا در علم خدا مقدّر بوده،و پیش از آنکه در جهان به وجود آید،در لوح محفوظ ثبت گردیده و سرنوشت هر کس قبلا تعیین شده است و به هیچ وسیله نمیتوان آن را مقدّم و مؤخر ساخت.
مسلمانان معتقد به این اصل،هنگام نبرد،بدون بیم و هراس،خود را به صف دشمنان میزدند در نظر آنان مرگ در جنگ مساوی با شهادت بود و بهشت را نصیب انسان می ساخت، بدین جهت اطمینانا داشتند که اگر کشته شوند و یا بر دشمن غلبه یابند،در هر صورت پیروز شدهاند22.
نشر روایات تقدیر در میان اهل سنت،اگر موجب گسترش عقیدهء جبر در قرن دوم و سوم گردید،در آغاز قن چهارم،عقیدهء جبر به صورت دیگری تجلی کرد،هر چند نام اختیار را با خود یدک میکشید.
شیخ ابو الحسن علی بن اسماعیل اشعری(ت 260 م 330)که از اشگردان ابو علی و ابو هاشم جبائی بود،ناگهان از مکتب اعتزال بازگشت و به منهج اهل حدیث و حنابله پیوست و در یکی از روزهای جمعه در مسجد جامع بصره بر بالای منبر قرارگرفت و خطاب به مردم گفت:
هر کس مرا شناخته است،شناخته است و آنکس که مرا نشناخته،من خود را معرفی میکنم: من علی بن اسماعیل اشعری هستم،معتقد بود که قرآن مخلوق است،و خدا با دیدگان،دیده نمیشود،و کارهای بد را انسان،خود انجام میدهد،هم اکنون از همهء این عقاید روی برگردانیده از این پس مکتب اعتزال را نقد نموده و اشکالات آن را بیان خواهم کرد23.
اشعری که مدتها در مکتب اعتزال رشد و نمو کرده بود،نمیتوانست خود را با تمام عقائد حنابله و اهل الحدیث،وفق دهد،زیرا از نظر فکری با آنان فرق روشنی داشت، شخی بود که قریب 30 سال در علم کلام با شیوهء مکت معتزله کار کرده و بالأخره نمیتوانست قدرت و اختیار انسان را در کارهای خود به کلی نادیده گیرد و از طرف دیگر به عللی،مکتب اعتزال را ترک گفته و موافقت خود را با مکتب حنابله و اهل الحدیث اعلام داشته بود.
در این کشمکش،در موارد زیادی عقائد اهل الحدیث را تعدیل کرد و به اصلاحات ظاهری آن پرداخت،و یکی از آن موارد،افعال انسان است،و اتز حنابله این اصل را پذیرفت که خالق همه چیز خدا است و هر جا پای تأثیر و ایجاد به میان آید،باید مؤثر و پدید آورندهء آن را خدا دانست و از آن جمله است افعال انسان که باید مبدأ پیدایش و مؤثّر در آنها را خدا دانست و گفت:افعال انسان مخلوق خدا است.
به دیگر سخن برای آنکه اصل توحید در خالقیت رعایت شود،سازمان علل و معالیل را در جهان انکار کرد،و برای همهء پدیدههای جهان بیش از یک علت مباشری قائل نشد و باور و اعتقادش این شد که خدا،علّت بلا واسطهء تمام پدیدههای زمینی و آسمانی است،و هرگز آثار موجودات به هیچ نحو(اصلی و تبعی)مستند به خود آنها نیست،بلکه مستقیما با ایجاد خدا پدید میآیند و در این مورد،از اصطلاح خاص و معروفی به نام عادة اللّه کمک گرفته و گفت:
مشیّت خدا بر این تعلق گرفته است که مثلا پس از وجود آتش،شخصا حرار ایجاد کند و مؤثّر خود او است،و آتش،تنها محل تحقق این اثر است این اصل(عادة اللّه)دربارهء همهء پدیدهای هستی جاری است و بنا بر این شامل افعال انسان نیز میگردد.
و دربارهء انسان میگوید:
آنگاه که انسان فعلی را اراده کند،خدا آن فعل را ایجاد میکند و به آن تحقق میبخشد.
وی پس از بررسی این اصل،نتیجهء آن را با فطرت و وجدان در مورد کارهای انسان مخالفت یافت،زیرا هر انسان سالمی در نهاد خود،میان حرکت دست انسان مرتعش و حرکت دست انسان سالم،فرق میگذارد و در صورت دوم،قدرت و ارادهء انسان را در پیدایش حرکت دست،مؤثّر میداند و حال آن مقتضای اصل نخست و اینکه همهء پدیدهها و همی حرکتها و سکونها بدون واسطه مربوط به خدا است،این است که نسبت هر دو حرکت به انسان یکسان باشد.
اشعری برای حلّ این تضاد،اصطلاح جدیدی را ابتکار کرد و آن همان اصطلاح معروف کسب است و گفت:
خدا خالق افعال بشر است و انسان کاسب آن،و مسئولیت انسان،به خاطر کاسب بودن او است.و به این صورت به گمان خود مشکل یاد شده را حل کرد.
ما در بحثهای آینده به تفصیل پیرامون اندیشهء کسب سخن خواهیم گفت و روشن خواهیم کرد که این نظریه،پنداری بیش نیست و در زمینهء افعال انسان غیر از خلقت و ایجاد، واقعیتی به نام کسب وجود ندارد تا انسان،مسئول افعال خود از نظر کسب باشد و حقیقت نظریهء کسب همان نظریهء جبر اهل الحدیث است،هر چند به نام فریبندهء کسب مطرح میشود.
این مطلب را همانگونه که قبلا یادآور شدیم،بخری از محققان مکتب اشعری نیز اعتراف کردهاند24.
مکتب اشعری هر چند در حال حیات او،هواداران چندانی پیدا نکرد،ولی به تدریج این مکتب جای مکتب اهل الحدیث را گرفت،و مذهب رسمی اهل سنت در مقابل معتزله، بشمار آمد و آنچنان گسترش یافت که مقریزی(متوفای 845)در خطط خود مینویسد:
عقائد اشعری عقائد رسمی مسلمانان است و هر کس بر خلاف آن سخن گوید،خون او هدر و احترام مال او از بین میرود25.
تا قرن چهاردهم،تب جبر،بسیاری از افکار در محیطهای اسلامی را فرا گرفته و مکتب اشعری بیچون و چرا مورد تأیید دانشمندان اهل سنت بود.
نخستین کسی که این سدّ را شکست و مذهب اختیار را در محیط اهل سنّت عنوان کرد و از آن جانبداری نمود،استاد فقید،شیخ محمد عبده بود که در رسالهء توحید خود اشکارا با عقیدهء جبر مخالفت نمود و آن را مخالف با ندای فطرت و درک خرد و شرایع آسمانی دانست، در اینجا به ترجمهء گفتاری از وی میپردازیم:
خرد همانطور که بر وجود انسان گواهی میدهد،همچنان درک میکند که او در کارهای خود نیز مختار و آزاد است،او نتیجهء کارهای خود را میسنجد،و با ارادهء خود نقشهء آنها را میریزد،آنگاه با قدرت خود،آن را ایجاد مینماید و انکار این مطب مساوی با انکار وجود او است...
شرایع آسمانی و تکالیف دینی،بر پایه اختیار استوار است...مسألهء احاطه علم و اراده مسألهای است غامض و عقول افراد،به واقعیت آن ناثل نمیگردد و هرگز نمیتوان به خاطر این مسألهء مشکل از یک اصل بدیهی که همان اختیار انسان است،دست برداشت...مسلمانان و مسیحیان در این باره،سخنان زیادی گفتهاند،آنان به سه فرقه تقسیم شدهاند.
1-کسانی که انسان را نسبت به کارهای خود مستقل مطلق تصور کرده و این یک نوع غرور است.
2-کسانی که طرفدار جبر بوده،علم و اراده خدا را بر همه چیز حاکم میدانند.
3-گروهی که در حقیقت به جبر گرائیدهاند ولی از اسم آن تبری جستهاند(مقصود مسلک اشعری است). این نظریهها موجب هدم شریعت و محو تکالیف و ابطال حکم خرد میباشند.
آنگاه نظریه امام الحرمین را یادآور شده است26.
ما این نظریهء امام الحرمین را در مسألهء خلق اعمال بیان نموده و یادآور خواهیم شد، که نظریهء او در میان اشاعره،مطابق نظریهء فلاسفه الهی است و منافاتی با اختیار ندارد.
استاد فقید مصر،عبده به خاطر دوری از محیطهای شیعی از عقیدهء امامیه در مورد افعال انسانی آگاه نبوده و لذا عقائد مسلمانان را در سه گروه فوق منحصر نموده است و اگر او با احادیث اهل بیت پیامبر(ص)و کتب کلامی شیعه آشنائی داشت مسأله را بهتر از این میشکافت و احاطهء علم و ارادهء خدا را مایه جبر نمیاندیشید و حل آن را از غوامض نمیشمرد.
شاید بتوان این نکته را قاطعانه ابراز نمود که تحوّل فکری«عبده»مولود ممارست و اشنائی او با نهج ابلاغه است که در موقع تبعید به بیروت،برای او دست داد و تا آن روز از وجود چنین کتابی اطلاع نداشت و در همان تبعیدگاه شرحی بر آن نوشت27و اتفاقا همزمان با آشنائی با نهج البلاغه رسالهء توحید را نیز در تبعیدگاه نگاشت و اگر با این منبع عظیم معارف اسلامی انس پیدا نمیکرد نمیتوانست فکر خود را از زندان عقیدهء جبر آزاد سازد و در مسائل عقیدتی آزادانه بیاندیشد.
بعد از آشنائی اجمالی با سیر جبریگری در شرق،اینک نظری نیز به سیر اندیشهء جبر در میان غربیان بیفکنیم:
اندیشهء جبر در میان آنان پس از رنسانس جوانه زد و بارزترین آن جبر تاریخی است که در فلسفهء مارکس به چشم میخورد.
فلسفهء ماتریالیسم دیالکتیک که بر پایهء اصول چهارگانه:1-حرکت 2-تضاد 3- تأثیر متقابل 4-جهش یا تبدیل کمیت به کیفیت،استوار است،نتیجهای جز جبریگری ندارد زیرا به عقیدهء آنان این اصول نه تنها بر پهنه هستی حاکم است،بلکه افعال انسان و تحوّلات اجتماعی بشر نیز محکوم آن میباشد و جهان و افعال بشر،تحت این اصول پیش میرود و انسان مختارنما در چنگال این قوانین،مبدأ حرکتها و فعالیتها میباشد.
البته اندیشهء جبر در جهان غرب منحصر به این مکتب نیست،بلکه برخی،مسألهء مثلث شخصیت انسان را مایهء مجبور بودن او در زندگی تلقی کردهاند،مقصود از آن مثلث، عوامل:وراثت،فرهنگ و محیط زندگی است.
همچنانکه برخی از فلاسفهء غرب که اندیشهای الهی داشتهاند،نیز در افعال انسان شیوهء جبر را برگزیدهاند و طرز فکر آنان را در رابطه با قانون علیّت و معلولیت،همان طرزفکر اشاعره است که در آینده،آنگاه که پیرامون نظریهء کسب بحث میکنیم،این مطلب را نیز یادآور خواهیم شد28.
روی این بیان،در عرب با سه نوع جبر روبرو میشویم که دو نوع آن مادی،و یک قسم آن الهی میباشد.
با توجه به آنچه بیان شد،روشن میشود:همان گونه که یک فرد الهی میتواند به یکی از دو مکتب(جبر یا اختیار)گرایش پیدا کند،یک فرد مادی نیز ممکن است یکی از این دو اندیشه را داشته باشد،لکن در کتابهای کلامی ما پیوسته پیرامون جبر،از نظر نخست بحث شده است و از جبر مادی سخن به میان نیامده است و لکن ما در تشریخ مکاتب جبر،جبر مادی را نیز مورد بررسی قرار خواهیم داد.
تا اینجا با سیر تاریخی جبر و پارهای از عوامل آن آشنا شدیم،اکنون شایسته است با سیر تاریخی اندیشه اختیار در میان عقائد بشر و عوامل آن و ماتب مختلفی که در تفسیر آن پدید آمده است آشنا گردیم.
اختیار انسان،مفهوم پیچیدهای نیست که به شرح آن بپردازیم،حقیقت اختیار با مقایسهء دو گونه حرکت دست(حرکت دست مرتعش و حرکت دست سالم)کاملا روشن و نمایان است در این جا به نقل گفتار عارف رومی اکتفاء میورزیم:
اینکه گوئی این کنم یا آن کنم این دلیل اختیار است ای صنم
برای نظریهء اختیار،نمیتوان مبدأ تاریخی مشخصی را نشان داد،زیرا اختیار یک اندیشه انسانی است که از درون او سرچشمه میگیرد،و به اصطلاح ندائی است که انسان از درون،آن را میشنود و اتز روزی که انسان در روی زمین به صورت یک موجود مدرک پدید آمده است،پیوسته،فطرت او این ندا را سر داده و او با گوش جان آن را شنیده است.
بنا بر این فطرت و وجدان یکی از عوامل ظهور این اندیشه بر صفحات ذهن متفکران بشمار میرود.
اگر از وجدان و فطرت صرف نظر کنیم خردمندان جهان که برای زندگی فردی و اجتماعی انسان،اصولی را ارائه دادهاند،طرفردار اصل اختیار بودهاند،زیرا بدون پذیرفتن اصل اختیار، هر نوع قانونگذاری و بازخواست و کیفر و پاداش،بیهوده و لغو میباشد.
اصولا اساس تمام شرایع الهی بر اصل اختیار استوار است و هدف نهائی شرایع اسمانی،تربیت و تهذیب نفوس انسانها است،اگر تمام شئون انسان از پیش ساخته و پرداخته است و او باید به طور اجبار،طریق مشخصی را طی کند و سر سوزنی نمیتواند از آن تخطّی نماید،در این صورت بعثت پیامبران،بیاثر و بیهوده خواهد بود.
فیض الهی که به نام شیرعت از زمان نوح(ع)آغاز شده و همهء پیامبران الهی بر تزکیه و تعلیم افراد بشر اهتمام ورزیدهاند،بر صحت و قبول این اصل،استوار است و آن اینکه تمام انسانها قابل تزکیه و تربیت میباشند و با دریافت تعالیم والای پیامبران الهی،میتوانند خود را به عالترین مقامات انسانی برسانند.
قضاء و قدر و علم و اراده پیشین الهی،مانع از رشد انسانها و اختیار داشتن آنان در انتخاب راه سعادت و کمال نمیباشد.
منادیان الهی علم و ارادهء خدا را محیط و قدیم میدانند و همه چیز را نوشته در لوح محفوظ معرفی میکنند و آشکارا میگویند:
ما اصاب من مصیبة فی الارض و لا فی انفسکم الاّ فی کتاب من قبل ان نبرأها انّ ذلک علی اللّه یسیر29.
اختیار و آزادی انسان را نیز در انتخاب راه حق و باطل اعلام میدارند و شعار همگان این است:
انّا هدیناه السّبیل امّا شاکرا و امّا کفورا
(سوره انسان آیه 3).
راه حق و باطل را ارائه کردیم او یا سپاسگزار است و یا کافر به نعمت.
بنا بر این،پیامبران الهی که به صورت امواج هدایتهای الهی در اتماع بشر نمایان بودند،خود منادیان اختیار و دعوتگران به حریت و آزادی به شمار میروند.
در میان مسلمانان،قرآن و احادیث پیامبر و خاندان گرامی او بر اختیار انسان تکیه کرده و هرگز او را مجبور بر اعمال و انتخاب یک راه نمیدانند اینک برای نمونه آیات و احادیثی را یادآور میشویم:
1- قد جائکم بصائر من ربّکم فمن أبصر فلنفسه و من عمی فعلیها و ما انا علیکم بحفیظ
اسباب بصیرت از جانب خدا به سوی شما آمده است هر کس بصیرت یابد به سعادت او است و هر کس کور بماند به ضرر او است و من نگهبان شما از عذاب خدا نیستم.(سورهء انعام آیهء 104).
2-لیهلک من هلک عن بیّنة و یحیی من حیّ عن بیّنة و انّ اللّه لسمیع علیم
تا آن کس که هلاک شدنی است پس از اتمام حجت هلاک شود،و آن کس که شایسته زندگی است با اتمام حجت زنده بماند.(سورهء انفال/42).
3-انّا هدیناه السّبیل امّا شاکرا و امّا کفورا
ما او را به(نشانههای ایمان و کفر هدایت کردیم او یا سپاسگزار است و یا کافر به نعمت.(سورهء الدهر/3).
4-من اهتدی فانّما یهتدی لنفسه و من ضلّ فانّما یضلّ علیها
هر کس هدایت پذیرد به سود خویش هدایت پذیرفته و هر کس گمراه شود به ضرر خویش گمراه شده است.(سورهء اسراء/15).
5-کلّ امرء بما کسبت رهین
هر فردی در گرو عملی است که به دست آورده است.(سورهء طور/21)
6-انّما تجزون ما کنتم تعملون
فقط کیفر و پاداش اعمال خود را میبینید.(سورهء طور/16).
لازم به یادآوری است که ما در یکی از فصلهای آینده،دیدگاه قرآن را دربارهء اصل اختیار بیان خواهیم کرد.
الف-بنا به عقیدهء جبر،آن کسی که ملزم به گناه است تکلیف به ترک آن،تکلیف به چیزی است که از توانائی او خارج است.
همچنانکه به عقیدهء تفویض و وانهادگی انسان به خویش،در صفحهء وجود کارهایی صورت میگیرد که از قلمرو اراده خدا بیرون است.
اما در ابطال هر دو نظریه چنین میفرماید:
انّ الله اکرم من ان یکلّف النّاس بما لا یطیقون،و اللّه اعزّ من ان یکون فی سلطانه ما لا یرید30.
خدا بزرگوارتر.از آن است که انسانها را به بیشتر از قدرتشان تکلیف کند،و خدا گرامیتر و بالاتر از آن است که در قلمرو قدرت او،کاری صورت بگیرد که ارادهء وی،به آن تعلق نگرفته است.
ب-قائلان به جبر عقیده دارند که اطاعت انسان از روی جبر و اکراه است،پیروان مکتب تفویض میگویند:عصیان و گناه انسان،با قدرت و سلطهء خود او انجام میگیرد و در مقابل قدرت و سلطهء خداوند،گویا بر قدرت و ارادهء الهی غلبه یافته است.
امام صادق(ع)این دو پندار نادرست را مردود شناخته و میفرماید:
اللّه عزّ و جلّ لم یطع باکراه و لم یعص بلغبة...31
خداوند از روی اکراه و اجبار اطاعت نشده است و از روی غلبه(غلبهء انسان)مورد نافرمانی و معصیت(انسان)واقع نگردیده است.
ج-در حدیثی دیگر،آزادی و اختیار انسان بر اساس نظریهء امر بین الامرین چنین بازگو شده است:
وجود السّبیل الی اتیان ما أمروا به و ترک ما نهوا عنه32.
برای انسان راه انتخاب گشوده است،تا اینکه اوامر الهی را انجام داده و از نواهی و محرمات الهی اجتناب نماید.
د-از آنجا که اعتقاد به تفویض موجب وهن و سستی در قدرت الهی است و اعتقاد به جبر،مستلزم اتصاف خداوند حکیم به ظلم است،امام باقر(ع)خطاب به حسن بصری فرمود:
ایّاک ان تقول بالتّفویض فانّ اللّه عزّ و جلّ لم یفوّض الامر الی خلقه و هنا وضعفا و لا أجبرهم علی معاصیه ظلما33
مبادا قائل به تفویض شوی،زیرا خداوند ضعیف و ناتوان نبود تا امر ایجاد و آفرینش را به بندگان خود واگذار نماید و نیز بندگان خود را از روی ظلم،بر معاصی مبجور ننموده است.
تا اینجا با ریشههای اندیشهء اختیار در میان امت اسلامی آشنا شدیم ولی متأسفانه گروهی از متکلمان اسلامی بر اثر افراط در نقد اندیشهء جبر و گریز از پی آمدهای نادرست آن، در درک ماهیّت اختیار انسان،راه افراد پیموده و اندیشهء تفویض و وانهادگی انسان به خویشتن را مطرح کردهاند.
در این عقیده،انسان از نظر وجود قائم به خدا است ولی از نظر فعالیتهای فکری و کارهای دیگر،مستقل بوده و متکی به خود میباشد.
در این مکتب،انسان نسبت به افعال خود به صورت سلطانی مستقل در آمده است که در مقابل سلطهء حق،اظهار وجود میکند،در قلمرو ملک و هستی او،ارادهء فعل و ایجاد چیزهای را دارد که هرگز انتسابی به خدا ندارد.
تفسیر اختیار به این صورت،گرایش به نوعی شرک خفی است و انسان به صورت اله مستقل هر چند در دائرهء کوچک خودنمائی میکند.
پیشروی در تفسیر اختیار تا این حد،یک نوع غفلت و نا آگاهی از موقیعت وجود انسان و افعال او در جهان هستی است و به دیگر سخن:نوعی نا آگاهی از ارتباط مجموع جهان به صورت سازمان یافته و سیستماتیک به مقام ربوبی است.
و با توجّه به اصول فلسفی که مقتضی این است که همهء هستی امکانی،به خدا و علت العلل،قائم است.فعل انسان نمیتواند بیارتباط با خدا بوده و خارج از سلطه و ارادهء او باشد.
اندیشهء اختیار در شکل تفویض از مکتب اعتزال سرچشمه گرفته است و از پیشتازان این مکتب در قرن دوم اسلامی واصل بن عطاء(ت 80-م 131)را میتوان نام برد.
البته هرگز نمیتوان گفت مکتب تفویض به صورت یک اندیشه پخته و روشن از «واصل»پایهگذار مکتب اعتزال،جوانه زده است،آنچه میتوان گفت این است که در اواخر قرن دوم و اوائل قرن سوم،مشایخ اعتزال،اختیار انسان را به صورت تفویض و وانهادگی انسان به خود،مطرح کردهاند.
در این میان خاندان پیامبر دست رد بر سینه هر دو مکتب زده،جبر و تفویض،هر دو را مردود شمردهاند و افکار مسلمانان را به یک راه وسط که همان«امر بین الامرین»است، هدایت نمودهاند.
مقصود آنان این است که افعال انسانها در حقیقت هم به خدا و هم به انسان منتسب است و هر دو در تحقق آن مؤثر میباشند،نه اسنان میتواند در خارج از ارادهء و سلطنت خدا کاری صورت دهد و نه خدا انسان را بر انجام کاری مجبور میسازد و مشروح این بحث در فصلی جداگانه خواهد آمد.
مسألهء جبر و تفویض و یا امر بین الامرین در طول چهارده قرن در میان مسلمانان،مورد بحثهای گسترده و دامنهداری واقع گردیده و در کلام اسلامی،صدها کتاب و رساله به صورت مستقل و یا غیر مستقل،پیرامون آن نگارش یافته است و پیوسته محور بحثها در این نوشتهها سه چیز بوده است:
1-محور جبر،آن هم به صورت جبر الهی(جنی و اشعری)
2-تفویض به صورت تفویض معتزلی.
3-امر بین الامرین به گونهای که براهین فلسفی و روایات اسلامی آن را تأیید میکند.
اگر مکتب جبر در غرب از جبر الهی تغییر موضع داد و به صورت جبر مادی (ماتریالیست دیالکتیک)مطرح شد و به این نتیجه رسید که شرائط و مقتضیات خاصی بر انسان حاکم است و عوامل وراثت،و شرائط خاصّ حاکم بر محیط زندگی او ایجاب میکند که فقط به پذیرش و انتخاب بیش از یک راه موّفق نباشد و آن همان راهی است که آن را پیموده است هر چند به طور خام فکر میکند که مختار است.
در برابر آنها اختیار نیز به شکل دیگری مطرح گردید و برخی از دانشمندان غرب در مسألهء آزادی و اختیار انسان،تا آنجا پیش رفتند که هر نوع نهاد و گرایشهای فطری را نیز در انسان،انکار کردند،زیرا تصور کردهاند که اعتقاد به فطرت و نهاد از پیش ساخته و در وجود انسان،مخالف آزادی او است و این نهادی فطری و کششهای درونی مایهء محدودیت آزادی و اختیار انسان در ساختن ماهیت وجود خویش میباشد،بلکه این انسان است که با کار و تلاش آزادنهء خود ماهیت وجودی و شخصیت خویش را قوام میدهد.
طرفداران این نظریه،همان اگزیستانیسالیستها میباشند که در اصطلاح فلسفی به وجودیین معروفند.
با توجه به این بررسی اجمالی و تبیین سیر تاریخی جبر و اختیار در اندیشهء بشر روشن میشود که در قلمرو مسألهء جبر و اختیار باید مکاتب یاد شده در زیر را مورد بررسی قرار دهیم:
1-مکاتب جبر الف:جبر الهی به شیوهء اهل الحدیث و اشاعره.
ب:جبر الهی به شیوه فلسفی.
ج:جبر مادی با جلوههای دوگانه آن:1-جبر تاریخ،2-جبر از طریق«مثلث شخصیت».
2-مکاتب اختیار
الف:اختیار در مکتب تفویض.
ب:اختیار به صورت امر بین الامرین در مکتب اهل بیت.
ج:اختیار در مکتب اگزیستانسیالیسم.
و در پایان،فصلی را به بررسی آیات قرآن و روایات اسلامی پیرامون افعال انسان و هدایتها و ضلالتها،اختصاص خواهیم داد.
نخست جبر الهی به شیوهء«اهل الحدیث»و مکتب«اشعری»مطرح میشود و در ضمن طرح مطالبی،علل گرایش آنان را به این نظریه بیان میکنیم.
گر پیسمبر دختری چون حضرت زهدا نداشت بهر ابقاء دیانت مایهء ابقاء نداشت
گر نبد در خاندان او،علی با فاطمه اهل ایمان بعد احمد عروة الوثقی نداشت
گر نه اسباب شفاعت بود زهرا را بدست هیچ عاصی ره به سوی جنة المأوی نداشت
کوثر معطی بود زهرا و این فخر نبی است چون جز او پیغمبری این کوثر معطی نداشت
آنکه درگاه شدائد رو به سوی او نکرد آناشیی با رموز علّم الاسما نداشت
آنکه پهلویش شکست و محسن او سقط کرد از عذاب و نقمت روز جزا پروا نداشت
گر فدک،بردند او را غصّه،بهر مال نیست چون نظر زهرا به دنیا و بما فیها نداشت
خطبهای انشاء نمود اندر حضور خاص و عام فاش کرد آن را که جزا و قدرت افشا نداشت
لب چو پیغمبر گشود و گفت حق بیخوف و بیم آری،آری غیر او آن منطق شیوا نداشت
هر چه میبینی بباغ گل طراوت هست از اوست گر نبد این گل چمن این چهرهء زیبا نداشت
گر نبد زهراء اطهر،نه حسن بد نه حسین ره گشای صلح و جنگ و عامل احیاء نداشت
کید پور هند را گر جز حسن تضلیل کرد کس چو شاه کربلا آن همت والا نداشت
تا رساند آن رسالت را ز کوفه تا به شام ام کلثومی نبود و زینب کبری نداشت
پیشوایانی که هر یک در مقام خویشتن نور حق را منتشر کردند در دنیا نداشت
حضرت حجت که دارد عالم او را انتظار تا اساس عدل در عالم کند بر پا نداشت
هر که طوق حب او را چون«علی»بر گردن است بیم از اندوه دنیا،شدت عقبی نداشت
پس بود رمز بقاء دین وجود فاطمه تا قیامت هست بود دین ز بود فاطمه
علی صافی گلپایگانی
(1)-مطالب این مقاله و مقالات آینده پیرامون«جبر و اختیار»در ابعاد گوناگون آن از طرف استاد معظم حضرت آیة اللّه سبحانی مطرح گردیده و جناب حجة الاسلام آقای علی ربانی گلپایگانی آنها را به رشته تحریر در آورده،و در تحقیق مطالب و تنظیم منطقی آن کوشش فراوان مبذول داشته است. دفتر مجله
(2)-سورهء انعام آیة 148.
(3)-سورهء اعراف آیة 28.
(4)-تاریخ خلفای سیوطی ص 95.
(5)-مغازی واقدی ج 3 ص 904.
(6)-الاوائل ج 2 ص 125.
(7)-سورهء انسان آیهء 30.
(8)-الامامة و السیاسة نگارش ابن قتیبة ج 1 ص 167.
(9)-نظریة الامامة ص.
(10)-طبقات ابن سعد ج 5 ص 148 ط بیروت.
(1)1-مدرک پیش ج 7 ص 167.
(2)1-الخطط المقریزیة ج 2 ص 352.
(3)1-طبقات المعتزلة ص 6 تألیف احمد بن یحیی بن مرتضی معتزلی.
(4)1-میزان الاعتدال ج 4 ص 141.
(5)1-طبقات المعتزلة ص 28،الخطط المقریزیه ج 2 ص 345.
(6)1-نهج البلاغه صبحی صالح بخش حکمت،شماره 78.
(7)1-طبقات المعتزلة-ص 9-12.
(8)1-صحیح مسلم ط محمد علی صبیح ج 8 ص 46.
(9)1-مدرک پیشین ص 47.
(20)-صحیح بخاری ج 8 باب قدر ص 122.
(1)2-شرح عقیدهء طحاویه ص 125 و در همین بحث،به گونهای در آن بحث خواهیم نمود.
22-حیات محمد تالیف دکتر محمد حسنین هیکل ط مصر ص 549.
(3)2-وفیات الاعیان ج 3 ص 285 شمارهء ترجمه 429،فهرست ابن ندیم تحت عنوان ابن ابی بشر ص 257.
(4)2-شرح عقیده طحاویّه ص 125.
(5)2-خطط مقریزی ج 2 ص 360.
(6)2-رساله التوحید ص 61.
(7)2-به مقدمهء رسالهء توحید مراجعه شود.
(8)2-به ج 2 سیر حکمت در اروپا ص 24 شرح حال مالبرانش رجوع شود.
(9)2-مصیبتی در زمین به شما اصابت نمیکند و حادثهای متوجه جان شما نمیگردد،مگر اینکه قبلا در کتابی پیش از آنکه آن را بیافرینیم(نوشته شده است)این کابر برای خدا آسان است.(سورهء حدید آیهء 22).
(30)-بحار الانوار ج 5 ص 41.
(1)3-مدرک قبل ص 16.
(2)3-مدرک قبل ص 12.
(3)3-بحار الانوار ج 5 ص 17.